علیرضا نیکرو پیر خرد پیشه و نورانیام برد ز دل زنگ پریشانیام گفت که «در زندگی آزاد باش! هان! گذران است جهان شاد باش! رو به خودت نسبت هستی مده! دل به چنین مستی و پستی مده! زانچه نداری ز چه افسردهای و زغم و اندوه دل آزردهای؟! گر ببرد ور بدهد دست دوست ور بِبَرد ور بنهد مُلک اوست ور بِکِشی یا بکُشی دیو غم کج نشود دست قضا را قلم آنچه خدا خواست همان میشود وانچه دلت خواست نه آن میشود |